گلبوته عشق شکفت و بلبل حدیثی تازه گفت، پنجره های دیدگان ما، به تپشی شورانگیز روی آوردند و گوش هامان نغمه ای نو و دلکش شنید. دل های امیدوار و جان های مشتاق، دستان خویش را به سمت آمدن نور گشودند و چنین سرودند:

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت یا وصل دوست یا می صافی دوا کند.

و تو آمدی و وصل دوست روزی ما شد. هاله ای از عطر آن گل غایب را برگرداگرد چهره ات دیدیم و آهنگ هماهنگی از صدای قدم های استوار و مصمم ات شنیدیم. اینک، لب های درختان، حنجره های بلبلکان، نوای مرغان عشق و فریاد همه یاران این است که «امام آمد». روح خدا آمد و بهار آفرینِ قرن ها خزان آمد.

نشاط سحر

خیزید که هنگام نشاط سحر آمد شب رفته و خورشید ز مشرق به در آمد
برپا شده صد ولوله در گلشن توحید کز بام فلک مرغ صبا خوش خبر آمد
آمد پی ایجاد سحر ناجی خورشید بر جان خدایان دروغین تبر آمد